سلام دخترم مامانی مریض شده گلم
عزیزم من از 5شنبه شب ساعت 9 گلو دردم شروع شده تا الان هم ادامه داره مریضم گلم چهارشنبه مامانی و بابایی و خاله آتوسا و کیمیا جون رو من و بابایی رسوندیم ترمینال که برن گرگان برا چهلم عمو حاجی اولش بابات میخواست تنها بره ساعت 10:30 شب بود ولی من دلم نیومد که تنها برگرده خونه برا همین رفت تو پارکینگ بهش گفتم وایسا تا منم بیام خلاصه رفتیم رسوندیمشون و با بابات کلی حال کردیم 5شنبه شب قرار بود بریم برات تخت و کمد ببینیم که بابات گفت من یه کم بخوابم بعد بریم از ساعت 6 عصر مامان جان خوابید تا ساعت 10 سبح روز جمعه من صبح که بیدار شدم حالم خیلی بد بود بابا وحیدت هم رفت میوه گرفت و اومد و برام آب میوه گرفت من گفتم یه زنگ به مادر جونت بزنه که ب...
نویسنده :
صفورا
9:00